پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۰

ازدحام کوچه خوشبخت نیست

فروغ ازدحام کوچه هم دیگر خوشبخت نیست.
نوشتم برای تشکر از پنجره ای که لحظه گشودند و اجازه دادند به زندگی... تماشای تلویزیونشان... ریختن یک استکان چای... روشنایی خانه شان... سرگرم باشم.
پشت برج نگین.

ازدحام کوچه خوشبخت نیست

فروغ ازدحام کوچه هم دیگر خوشبخت نیست.
نوشتم برای تشکر از پنجره ای که لحظه گشودند و اجازه دادند به زندگی... تماشای تلویزیونشان... ریختن یک استکان چای... روشنایی خانه شان... سرگرم باشم.
پشت برج نگین.

سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۰

وبلاگ نویسی رک

جی ریدر پرو نصب کردم و از سد فیلطر گوگل ریدر عبور کردم آخه با گوشی گلکسی اس ام و وایفای اینترنت خوانی میکنم.
اخیرن وبلاگ علی تجدد رو کشف کردم چقدر نقاط اشتراک داریم مثلن گریه کردن برای ژرژ فیلم روز هشتم و ...
دلم میخواد از زندگیم و وقایعش بنویسم ولی هنوز نمیتونم در حد اون راحت باشم.

شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۰

قمر

حالتهایی از سرماخوردگی دارم چند روزه. گاهی اسه بلک میکشم. احساس خستگی و گیجی تو کل بدن میاره.
تو بینا و ما خاءف از یکدگر    که تو پرده پوشی و ما پرده در
کل اس ام اس هاشو خوندم. از دوست عوضیش تا غریبه های همدم و بازیچه هم.
میدونستم هر وقت فضولی کردم چیزهایی فهمیدم که ناراحتم کرده و ذهنمو چند روزی درگیر میکنه.
به ا گفتم دیگه اسمشو نمیارم... دیگه از چشم افتاده .... قهر کردم و بی خداحافظی بدرقه اش کردم. خیلی بد رفتار کرد بی معرفتی و بی رحمی داشت تو یکی دو روزه. حتی برگشت بعد این همه خون دل خوردنام گفت تو یه نسبت فامیلی فقط با من داری و بس. و بس! شاید خیالم دست خودم نباشه اما امیدوارم تو واقعیت بتونم دیگه اسمشم نیارم.

شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۰

پدر

باز هم اینجا و اکنونه; بازم من خودمو حس میکنم میفهمم بازم یادم یادمه و از یادم نرفته. نمیدونم چی رو بگم چی رو نگم. میگن کاری کن که بتونی بنویسی اینجوری که هیچ گهی نمیشه خورد اونم من که آخر محافظ کاری هستم.
خلا سنگینی زندگیمو در گیر کرده و اینقدر جدی شده که نمیدونم آخرش چی میشه. ا نامهربونی میکنه, بجاش از غریبه و هرزگی چیزی حاصل نشد. از زندگی و راه راست احساس اجبار بهم دست میده که چون چارهای نیست اونو انتخاب کردم. هیچ حرکت مداوم آهسته و پیوسته ای ندارم. گیر دادم نرم افزار مای یوگا رو صد بار نصب و حذف کردم درست نمیشه که نمیشه. یه خونه خریدیم. معلوم نیست چی میشه.
رمضانه و مادرم سخت درگیر دعاست. پدرم هم تنهاتر از من.

پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۰

Galexy S, Samsung GT-I9000

خریدمش.

شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۰

ملالي نيست

جز دوري شما.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۰

شب حزين و مه غمين و ره دراز

به خودت مياي ميبيني يه كام از سيگار آخرت بيشتر باقي نمونده و كلي
خيالات نا تموم و تصوير هاي واضح نشده براي پك آخرت باقي مونده...

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۰

عقايد يك دلقك

هر روز صبح، در هر ايستگاه بزرگ راه آهن، هزاران نفر داخل شهر ميشوند تا
به سر كار خود بروند و يا در همين حال هزاران نفر ديگر از شهر خارج
ميشوند تا به سر كارشان برسند. راستي چرا اين دو گروه از مردم، محل
كارشان را با يكديگر عوض نمي كنند؟
دلقك جان يه عده كارشان ساده و يه عده تخصصي هست، يعني كار گر ساده و
مدير مهندس تحصيل كرده كه جابجا نميشن. يه عده دلايل خاص ديگه اي هست
ترجيح خلوتي هواي پاك امكانات بستگان به محل كار محل زندگي رو تعيين
ميكنه. صنعت حمل و نقل هم بايد نون بخوره. اما تو هم يه مقداري راست ميگي
ولي متقاضي انتقال به جايي كه من نزديكشم زياده و منم تمايلي ندارم نزديك
محل كار فعليم زندگي كنم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۰

روزاي سخت

شايد از بودنت كاري بر نمي آمد اما رفتنت عاشقم كرد، به هر خرابه اي سرك
كشيدم اما شاديش غمگينترم كرد.
هر وقت ساعت ديجيتالي يا غير ديجيتالي ديدي بدون حتي اگه همه اعداد هم
مثل هم نبودن يادم بيادته.

جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۰

مچ

دركوم مچم را كه بجاي گوش كردن به در آشپزخانه زل ميزدم ميگرفت و ميگفت:
"ماري امروز ديرتر مي آيد."
درخت گلابي شهامت پايين آمدنت را ندارم.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۰

كاش

كاش ميشد حافظه وسيعي داشت، به وسعت نوشته هايي كه نميشه نوشت.
دارم كتاب عقايد يك دلقك رو ميخونم گاهي جملاتي داره كه آدم رو متوقف
ميكنه. امروز تو يه مغازه يه صندوق كمك به كانون ديدم. بهونه گيراندن يه
سيگار شد. سنگ پيروزي. خرد و افسرده كننده است، محكي ها چي ميكشن. ماهي ٢
تومن از حقوقم ميدم اونجا.
ديروز يه تخته نرد خريديم ١٥٠ تومن.
ا نيستو كسي نيست كه شماره كارتم بدردش بخوره. هيچ حسرتي بزرگتر از اين
نيست كه كسي نباشه كاشته هاتو درو كنه.
ه يه كتاب گرفته به اسم او همسر من است مال تو نيست.
ع٣ سربازه آموزشي تعطيلات مياد اينجا.
ا كه جواب نميده ع٣ هم عمدي يا غير عمدي خبري نميده.
نمي دانم. كاش دنيا جاي بهتري بود برام.

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

ا

دقيقن نميدونم كي كنترلش از دستم خارج شد.

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۰

لوستر

مواقعي كه آدم يا همون بشر يا حداقل نوعي از اون درس داره يا بايد به
كاري برسه عارف و شاعر و فيلسوف و عاشق و باحال و ... ميشه، بقيه مواقع
حسش نمي آد. امروز رفتيم لوستر گرفتيم، قبل گلوبندك.
نميدونم چرا بايد بگم امروز سومين روزيه كه ا رو تنها گذاشتم، اميدوارم
كار نادرستي نباشه و شايد شانسي درست هم باشه. لحظه لحظه بفكرشم غير
عاديه؟ يه سري دلايل ساده داره.
خوابمه، خسته ام...

شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۰

تمرين

دارم ميرم بانك مسير جلال زمان بيشتري نسبت به مترو ميبره. پول و اراده
ميخوام، بايد سعي كنم اداشو در بيارم.

شروع سال ٩٠

تا عاقلان راهي براي خنديدن پيدا كنند ديوانگان هزار بار خنديده اند.
امسال شروع شد، ا فراموشي و تنهايي ميخواد يا من اشتباهي كردم. دوستش دارم.
امسال بايد يه راهي پيدا كنم براي رسيدن به پول زياد با كاري كه مورد
علاقه ام باشه. اگه شد هم كمي تحصيل و دانايي.

نميدانم

دارم آهنگ هميشه كم ميارمت مهرنوش رو گوش ميكنم همون كه تو كه چشمات خيلي
قشنگه رو ميخونه. بچه ام يا ضعيف يا اعتماد به نفس ندارم يا هر چي همينم
كه بايد و مينويسم.
شايد ٢٠ بار زنگ زدم به ا و ١٠ تا اس دادم اما جواب نداد اميدوارم بفهمم
چرا و آيا علت خاصي داره.
ه از دستم ناراحت شد بسته سيگارو مچاله كردم انداختم تو آشغالا اميدوارم
همونجا بمونه.
١٣ بدره و ما هنوز خونه ايم ٣ بعد از ظهره.

جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۰

روزهاي آخر عيد ٩٠

امروز رفتيم فشم با خواهرم اينا!، ديشب خونه عمه ام بوديم ع ميخواد
مديريت بازرگاني قبول شه افق ديد هر آدمي به اندازه سطح زندگي خودش و
اطرافيانشه، البته مديريت جهانگردي رو هم دوست داره؛ هيچ ذهنيتي ندارم،
زبان انگليسيش خوبه، در حد خودش عاليه ميخواد فرانسه هم ياد بگيره. ايده
اسپرانتو يا خودش چيز خوبيه؟ تجربه بهم ميگه علاقه رو بيخيال مهندسي بخون
و پول در آر. خرد جمعي رو بچسب، در تنگ در حد حرف زيباست؟
ا سابق زياد اوضاع تراز خوبي نداره نميدونم چرا؟ باهوش و حافظه ميشناختمش
تو بچگي هاش. نگرانه. اميداوارم موفق شه، واقعن.
دلم براي ه تنگ شد برم پيشش ازم ناراحته بخاطر سيگار.

شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۰

دور و تنها

بيتاب ا ام. قبلا هم يه ا داشتم. فك كنم هميشه همينجور بمونم تا آخرش...
گاهي به آخر فكر ميكنم، بودن يا نبودن مسأله اينست. همون بي اطلاعي از
چيزي كه در وراي بودن منتظر ماست...
برنامه گردش دسته جمعي بعد از مهموني ظهر كه تموم نميشد جور نشد.
هر وقت آدم چيزي رو خيلي تو فكرشه و براش چونه ميزنه خوب در نمي آد.
هيچ تجزيه و تحليلي ندارم و زمان به كندي ميگذره و اصلا اون خوش گذشتني
كه انتظارش رو داشتم پيش نمياد. دلخوشي هم كه آروم كنه نيست.
كاش ميشد گذشت.

ظهر دلتنگي شلوغ عيد

الان تو خونه جيرفت نشستيم خانواده ك.ر. و ن.ا. مهمونمونن. ا نموند، رفت
خونه خالش. دعواي جزئي درست شد، بهونه كرد، حوصله مهمونا رو نداشت يا
هرچي. تنهام. در حد احترام و مهمونداري حرفهاي رسمي و خسته كننده داريم.
بچه ام؟ تو شهر خودم هم همينه. ع٣ هم تو خودشه ولي دمش گرم همه چيزو
رعايت ميكنه. گير دادن به ع١ و چاقي.
شايد شب بريم بيرون دسته جمعي.
غريبي سخت مو ره دلگير داره. بودن ا آرومم ميكنه. چرا؟

پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۰

لحظات طولاني

سهراب ميگه مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سالها مذهبي
ماندم بي آنكه خدايي داشته باشم...
يه بار ميخواستم براي مادرم قرآن بخونم با صوت و لحن! دبستاني بودم.
خجالت ميكشيدم رفتم زير پتو و با يه صداي زير و معمولي اداي خوندن رو در
آوردم. متاسفانه و خوشبختانه هيچ عكس العملي نداشت يا من يادم نيست اما
اون لحظه تموم نشد و من بعدها هم توفيقي در خوندن نداشتم. در هيچ زمينه
اي.
به قول بابا اتي يه بار من جون بودم كلاس اول راهنمايي معلم قرآن تنها
نمره زير ١٠ دوران قبل دانشگاه رو بهم داد و مجبور شدم براي جبران سوره
جمعه رو حفظ كنم كه بهم يه خودنويس خوشگل بلا استفاده داد بر اساس راي
گيري با يكي ديگه. من بيشتر حفظ كرده بودم اما اون افغاني بود و حس خوبي
درباره نسبت آرا ندارم.
منظور اين كه كاش ميتونستم بخونم احساس رو با صدايي كه گاهي آزادم كنه از بند.
الان كهنوجيم...
اينترنت ايرانسل قطعه، الان جيرفتم حس خوبيه هوا هم خوبه دارم ميخوابم.

قشم بندر جيرفت

امروز چهارم فروردين تو جاده به سمت بندر عباس ميريم كه بريم جيرفت.
از بندر لافت قشم با لندكرافت(؟) اومديم اينور.
امروز از صبح كار خاصي نكرديم جز يه دست بازي حكم با گدايي.
خيلي بعد از ظهر دلگيري بود.
ديروز رفتيم جزيره هنگام نميدونم نوشتم يا نه!

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۰

سفر نامه قشم

ساعت ١٧:٣٠ روز ٢٩ اسفند با پرواز ماهان حركت كرديم، مجبور شديم بليط
فرست كلاس بگيريم از ماهان و با مفاهيم بيزنس و اكونومي و ... درگير
بوديم. يه ذره پذيرايي و احساس مسئوليتشون بهتر بود.
٢ ساعت بعد پياده شديم و تا چمدونا رو گرفتيم و رفتيم اسكله شهيد حقاني ٢٠:٣٠ بود.
بليط تندرو اتوبوسي گرفتيم ١ساعته قشم بوديم.
ع٢ و ع٣ و ا اومده بودن استقبالمون. ا دستش پانسمان بود، ١٣ تا بخيه خورده بود. :-(
ع٢ كرولا گرفته همراه درس خوندن كار كنه.
ع٣ ته ريش داشت گفتم شب عيده برو حموم، گفت حسشو ندارم، گفتم حداقل يه
آبي بزن به صورتت گفت امروز دو سه بار شستم فايده نداره!
مامان هم خونه بود.
شب براي لحظه تحويل سال رفتيم ساحل پارك زيتون سفره هفت سين انداختيم.
ساعت ٤ صبح خوابيديم.
روز اول دو بار بازار و پاساژهاي خريد و تو شهر رو گشتيم. نكات قابل ذكر
+ دوتا كروات برام گرفت، بعلاوه بازي ظاهرا" بيمزه دومينو. ا دو تا ساعت
سفيد خريد. شب ساندويچ ميگو خورديم. خوب بود.
امروز صبح رفتيم بازار ماهي سنگسر، كفشك و مقوا خريديم.
كوسه، گاريز، هور و ... هم داشت.
كوههاي رسي خربس و دره ستاره ها رو ديديم. دره ستاره ها جالب بود اما نه
خيلي. ميگن توش ستاره ها نزديكتر به نظر ميان.
جزيره هنگام موج داشت نميشد بريم.
ماهي رو خورديم خوشمزه بود اما خوب درست نشده بود امكانات و عوامل پشت صحنه ضعيفه.
كلا" نه اونقد قدرت و ابهت دارم كه بزرگتري كنم و نه مرجع واحد فرماندهي
وجود داره براي مديريت سفر و تفريحات.
شب رفتيم كارواش، اينجا چون گمرك نيست قيمت ماشين واقعيه و مردم فقط
ماشين خارجي دارن.
عصر رفتيم يه جايي به اسم هامون قايق پارويي سوار شديم و قليون كشيديم.
شب اومديم ماهي بچه سنگسر كباب كنيم رو ذغال بازم خوب نشد.
الان ع٢ و ع٣ رفتن بيرون و بايد بخوابيم براي فردا ببينيم چجوري ميگذره.

جمعه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۹

فتنه چشم تو ره بيداد گرفت

ميفهمي شمردن لحظه ها يعني چي؟ كوه هر لحظه رو عبور كني تا به بعدي برسي؟
آمار روزها و ساعتهاي گذشته از آخرين ديدار و باقيمانده تا بعدي رو داشته
باشي؟
اين حالت براي چي تو من بوجود اومد؟ از شخصيت خودم و موقعيت تو؟ احتمالا.
چون نه من عاشقي در حد اين حرفام و نه تو معشوقي كه واقعي بشي.
به قول جلال بگذرم.
قصد دارم از لحظاتي كه به يادم موندن و مثل يه عكس تصوير ثابتي توي خاطرم
دارن مجموعه كاملي بنويسم. مسلما نقش اول قريب به اتفاقشون خودم هستم.
فردا آخرين روز كاري امساله، و پس فردا پرواز به بندر كه سال تحويل با
مامان اينا باشيم.

چهارشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۹

در تنگ ، در خيال

هر كار ميكنم به در بسته ميخورم، از استرس و عجله است.
كارها به صبر بر آيد و مستعجل به سر در آيد.
منتظرم دفتر خدمت الكترونيك شهرداري بازشه... از اينجا اينترنت قطع شد،
نرم افزار قفل شد رو پيغامش ولي الان كه ١٢ ساعت گذشته و ميخوام بخوابم
ميبينم كه جيميل موبايل گوگل سيوش كرده برام.
شهرداري يه چيز بديهي رو نميفهمه، من عوارض ماشينم پرداخت شده.
امروز دوباره از دلخوشي اينروزام تنها شدم. خيلي خودخواهم يا خيلي محتاج.
احساس بدبختي خاصي ميكنم. خيالات جالبي كه تمثيلي از حقيقت وجود خودمه
دارم براي نجات يكي ديگه. مثل نجات يه بچه و عروسكش از حمله گرگها.

شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۹

فردا

جونم بگه كه چند وقتيه آرزوي مرگ يا يه استراحت طولاني از زنده بودن
ميخوام، سختي كار نسبت به توان جسمي يا ذهني، نا اميدي نسبت به آينده و
پيشرفت، نداشتن روابط موفق در هيچ زمينه اي، زندگي مشترك، دوستان، هر دو
خانواده، همكارام، همسايه، فاميل، مردم عادي، دولت و سيستم اداريش، ...
حق دارم؟ مشكل از هر كي و هر چي و هر جاست فرقي نميكنه، فلسفي، عشقي،
عاطفي، مالي، آزادي، رواني، جسمي ... هر جور حساب كني قاچاقي زنده ام.
ميدوني اين خودزني ها برا چيه؟ چون فردا بايد مدارك مفاصا حساب رو ببرم
شهرداري بدهي و پلاكمو اصلاح كنن خبر مرگشون ولي علاوه بر شلوغي رئيس و
معاون درگير وضعي بوجود آوردن كه بيرون رفتن عذابه، پاسدار شعبه ها هم كه
علاوه بر ناز كشي و منتي در حد رئيس بايد جيبشون رو پر كني. تف به گور
اين پول و هرم نيازهاي انساني مازلو.

مشكل=بدهي عوارض خودرو

شنبه ٢١ فروردين كار يه خورده سنگين شده اما ناهماهنگي فشارش رو بيشتر
ميكنه، بايد سر حال باشم و تمومش كنم يه هفته اس ديگه. سيگار مال مواقع
بيكاري و بي دردسريه! بايد گذاشت كنار الان اصلا حال نميده.
رفتم دفتر خدمت الكترونيك شهرداري عوارض ماشين رو صفر كنم، آخه پلاكم رو
پرايد قبليه، و وي آي ان ماشين رو پلاك و اسم صاحب قبليشه بعد چند ماه!
تازه بدهي عوارض هم با اينكه مفاصا حساب رو موقع به نام زدن گرفتيم، صفر
نشده.
تو تاكسيم دارم با كي پد شماره ها تايپ ميكنم سخته، اين كار و خوندن سر
گيجه و تهوع آوره حين حركت.

پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۹

١٩ اسفند

رفتم كت شلوار فرمو بگيرم از شركت آرا پوشش، كلا بزرگ بودن يه سايز، يه
چيز جديد فهميدم كه كت دراپ ٤ داشت اندازه بود اما گشاد بود! يعني قد و
سر شونه خوب بود ولي بدنه بزرگ بود، دراپ ٦ بهم داد خوب بود. دمش گرم
كارمنده، يعني زنده باشه. يكي از بچه هام ميگفت مامانم گفته دمت گرم حرف
بديه، تحليل خودش اين بود كه گرمش خوبه فقط همين دمش بده. ٤ ساله از
مشهد.
اوضاع بر وفق مراد نيست چارلي چاپلين ميگه اگه چيزي خوب نيست حتما به
آخرش نرسيدي هنوز.
ع٢ يه كرولا خريده اميدوارم موفق باشه. ع٣ هم ميگذرونه دم اونم گرم.

سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۹

چنانت دوست ميدارم كه گر روزی ...

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

سعدی

دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۹

فكر درگير

چند وقتيه شارژ ندارم و تنها وسيله ارتباطيم اينترنت گوشي سوني اريكسون
W810 عزيزمه، اميدوارم گالكسي اس اگه گوشي بعديم بهتر باشه. چند تا فايل
گرفتم مطالب و كتابهاي كوتاه بخونم گاهي...
سهراب سپهري پير و مرشد نوجواني هام يه جا ميگه:"مذهب شوخي سنگيني بود كه
محيط با من كرد و من سالها مذهبي ماندم. بي آنكه خدايي داشته باشم..."
چرا زودتر بهم نگفتي كه منم همين تكرار رو مبتلا نشم؟ سطح فرهنگ، سواد،
درآمد، محيط، ... من آدم خاص رو تو ساده دلي توام با حيراني پوچ نگه
داشته بود.
يه قرص كلر دياز پوكسايد و يه قلپ شربت هيدرامين كامپاند خوردم بلكه آروم
و سريع بخوابم. سرم بازار مسگراست. بلا روزگاريه عاشقييت... روانشناس يا
روانپزشك لازمم. ميگفت غير روان افسرده، وسواس هم داشتم.
يه كم تو نت چرخيدم هفشده تا ايميل قديمي پيدا كردم بهتره يه ايميل عمومي
براي كارهاي همينجوري داشته باشم و يه ايميل رسمي با اسم واقعي.
كت شلوار بانك رو جناب شركت خياط آماده نداره، هميشه خياطا رودوست داشتم
آدماي خوبين، رو در مغازشون مينويسن هوالرزاق، يكي از تنها موارديه كه
نميشه انتقاد كرد از عرب. مادرم خياطي ميكرد...
جناب رئيس ازيز هم بعلت شلوغي شب عيد كلاس ارز رو كه قرار بود برم، پيچوند.
بايد براي آرم طرح ترافيك ثبت نام كنم. لعنتي ها بديد ديگه سهميه مارو.
رفت و آمدم سخته، بايد راهي يافت شايد انتقال به شمال تهران رفت و آمد
روزانه رو تبديل به تفريح كنه. قسمتهاي شمالي قديمي و با اصالت تهران
مفهوم كلمه نوستالوژي رو برام معني ميكنه با اينكه كلا ده يازده ساله پاي
به تهران نهاده ام و ديگر برنداشته ام و اونجا ها زندگي وخاطره اي ندارم!
بايد بليط قطار قشم گير بياريم برا تعطيلات عيد.
قرار بود برم خونه دوست دانشگاه، دوبار زنگ زدم گفت خبر ميدم خونه تكوني
داريم، نامهربان زنگي نزد كه چي شد.
امتحان ارشد امسالم نخوندم ندادم، اطلاعيه موسسه علوم بانكي رو دير ديدم
ثبت نام نكردم، بايد تلاشي كنم كه دير زماني درجا نمونم.
كار اين شعبه با توجه به مشغله ذهنيي كه مدتيه درگيرشم وقت آزاد زيادي
نميذاره برام. راستي دورم خيلي شلوغ و پر سر و صداست، اميدوارم يه فرصت
خوب برام باشه كه بتونم خودمو كه هميشه عادت به سكوت براي تمركز و انجام
كار داشتم با همه شرايط وفق بدم.
ايرانسل هم شارژمو كه از همراه بانك گرفتم درست نكرده.
مديريت فكرمو بايد مثل يه آدم آهني بايد ياد بگيرم، وگرنه گذشته و حال نامهربوند.

شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۹

روح

حداقل چيزايي كه اينجا مينويسم ممكنه بدرد روانشناس بخوره، خاطرتي كه
هميشه در ذهن و حافظه ضعيف انسان ميمونه حتما مهمه.
كه براي من از ناراحت كننده ها و لحظات سنگين و طولاني زندگيه.
يه بار يه كفش نو خريده بودن برام دبيرستان. كلا بعد يه مدت طولاني لباس
نوهامو ميپوشم، ذوق و شوقش توم خيلي دورها مرده، نميدونم كي.
زود رسيدم، يه گوشه وايستادم تقريبا يه كنج قايم شدم، غير عمدي. دوست هم
ميزيم هم زود ميومد گفت چرا اينجا وايستادي. يكي از لحظه هاييه كه هنوز
برام تموم نشده.

پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۹

...

عاشقي را گفتند: از عشق بگوي؟
گفت: آن كه نگويي.
ديروز يه سر رفتيم انقلاب چند تا كتاب بگيريم، يه كتاب گزيده اشعار سياوش
كسرايي گرفتم.
وزنم به پايين ترين حدش تو چند سال اخير رسيده. مال سرماخوردگي ها و حال
بد-خوب- اين روزامه.

سه‌شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۹

توي راه خونه هستم، گوشيمو با كابل زدم لبتاپ سيف ريمو نكردم مجبور شدم
بدم فلش كنند.
اينا براي اينترنت جي پي آر اس ايرانسلي بود كه فعال كردم. در حد دايال
آپه سرعتش، قبلا ٢ تا ٥ برابر بود، ١٠ تومن ١ماهه حجم ٢.٥ گيگ.
همه نرم افزاراي گوشي پريد. اپرا ٥.١ نصب كردم در حد گوشي جاوا خوبه. خدا
قسمت كنه گالكسي اس يا ديزاير اچ دي بگيرم يا بهترش رو...
شهر شلوغه البته تو اين هواي سرد آدماي حكومت بيشترن. ميگن موسوي و كروبي رو گرفتن.
اونا بهونه بودن و منجي يك تنه ناراضي ها نيستن. بگذرم.
توي ون هستم بزرگراه جلال آل احمد. ميرم سر اشرفي اصفهاني كرايه ٥٢٥٠ ريال.
هوا سرده توي ١ماه ٣ بار سرما خوردم شديد. سيستم ايمني داغونه يا ٣ انگشت
لعنتي ضعيفم كرده. اصلا روحيه خوبي ندارم. نميدونم كدوم باعث بقيه ميشه
و اصلا دردم چيه.
بايد كاري كرد، كوشش بيهوده به از خفتگيست.

سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۹

خوابم نميبره

دارم زندگي رو ميگذرونم، اما مدل چندي به پاي و چندي به سر شدم.
خاصيت مغز مردونست كه چند تا كار موازي ذهن رو از پا در مياره اما نه اين
فكرا و كارهاي روزمره، مهمون هم داريم يه ذره خستگيش به سرگرميش ميچربه
اما خوبه. مزاحم خواب بانو نشم.

پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۹

عالمي ديگر ببايد وز نو آدمي

امروز سر يه بد بيني و بهونه گيري هاي كهنه دوستم ازم فاصله گرفت-م.
البته بيشتر حسرت دوري و همراه نبودن در برادري يا دوستي روي هم تلنبار شده بود.
از طرفي محبت يا طلب محبتي كه نميتونستم كنترلش كنم شده بود آزار.
به هر حال تو شهرش نبودم يه سري چيزا عادي بود ولي تو دنياشم نبودم. نمي
دونم نميخوام يا نميتونم فكرم رو زندگيم رو آزاد كنم.
علاوه بر تمام تلاشي كه براي زندگي در جريان ميكنم فشار دخالت در عقايد و
سبك زندگي شخصي ايجاد تنش زيادي كرده روم. رسانه ها، مردم، حكومت و حالا
يه همسايه از ما بهتر كه با لحن مودبانه توي برد نوشته ديشهاتونو جمع
كنيد وگرنه نيروي انتظامي مياد بهمراه خودتون جمعش ميكنه.
اين دردها هم آخه بايد در انزوا روح رو بايد بخوره. نميدونم اصلا به روح
اعتقاد دارن؟
شلوغ ترين روز كاريم رو گذروندم، علاوه بر اين كه كار جوهره مرده، هر
آدمي بهترين ارزشهاش و فلسفه زندگيش تلاش براي انسان و كشورش هست احساس
اينكه من نماينده اي از يه گروه خاص هستم و شكست من شكست اونهاست نهايت
تلاشم رو ميكنم.

شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا ندانند رقيبان كه تو در خانه مايي

چهارشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۹

تعطيل است

كاش اين نوشته ها قابليت حمل همه اطلاعات زندگي رو داشتن چيزهايي كه هر
روزه بر من ميگذره، اطلاعات اين مرداب حقير، با همه استمناءهاي ذهني و
جسميش با همه چيزهايي كه توي مغز تعطيلش هست. مغزي كه يه برنامه فقط توش
درحال اجراست، هنگ كرده معلوم نيست نتيجه اي ازش ميخواد حاصل بشه يا نه.
مرد گاريچي در حسرت مرگ. آيا انسانيت و چيزهايي كه درگيرشم به طرز آزار
دهنده اي چقدر تاثير گرفته از خاص هستند؟
و اما مادر با يك دستش گهواره را تكان ميدهد و با دست ديگرش دنيا را.
گهواره قسمت غريزي مادري، و دست ديگر لزوما تكان مثبت نيست تكانيست تا حد
به گا دادن زندگيم، فارغ از اين كه من يك انسانم هر قدر حقير و ناجور، در
حدي كه عقيده بر درست تر بودن حذف-م داشته باشد.
راستي من چكاره بيدم كه فيلتر شدم، آدم كه از ربات چيزي بدل نميگيره،
پشتش كه آدم نيست.
بسي رنج بردم در اين سال سي از دست عقايد ناسازگار با حقايقي كه ملموس
بود برام تو همه شب بيداريها و روزهاي سراسر فكر محض.
مثل يه آدم معمولي با فرهنگ، قانون و ديني كه توش زندگي ميكنم با زندگي
مشترك بدون عشق با امكانات كامل دچار مشكل شدم. فقط دارم تحمل ميكنم و
اين، همه لحظه هامو طاقت فرسا كرده. كاش ميشد با كمترين هزينه براي خودم
و اطرافيان از اين كابوس بيدار ميشدم، هر جور رفتني رو ميخوام.
امروز به دخترم زنم خواهرم گفتم حوصله هيچكدومتون رو ندارم، برگشت گفت
منم حوصله هيچ كس رو ندارم. منظور من يعني جز تو، اون يعني دقيقا تو. بعد
اين مدت راحت زبون هم رو ميفهميم.

یکشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۹

دلخنگي

كاش مغزمو به مغزت پيوند ميزدن، اينقدر تو لحظه لحظه هام باهات حرف ميزنم
و صدا و صحبتهاتو ميخوام،
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم ترا نكته به نكته مو به مو

شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۹

ماجراهاي دخترم

امروز برايم شروع به ظاهر بسيار بدي داشت. اصلا هيچ چيز طبق ميلم پيش
نميرفت، ديشب هم به هم ريخته بود منو، تا اينكه بعد از كلي عذاب طرفهاي
عصر جواب داد، ميگفت ميخواستم كلاس نرم با اينكه از هيچي بهتر بود و
آرومم كرد اما اصلا تاثيري تو بهونه گيريم نداشت، تا اينكه دل سنگش به
رحم اومد و شب برام گفت هر آنچه رو دوست داشتم بشنوم. من به سيبي خشنودم
و به يك بستگي پاك قناعت دارم. اينقدر رفتم آروم كنارش نشستم تا فهميد.
انگار دنيام چراغون شده. بهم يه ستاره داده كه تو مشتم بگيرم يواشكي زير
پتوم نگاش كنم.

جمعه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۹

استعفاي حسني مبارك و ٢٥ بهمن

مردم مصر پس از ١٨ روز اعتراض مستمر حسني مبارك رئيس جمهور نظامي مصر را
پس از ٣٠ سال حكومت وادار به استعفا كردند.
مردم معترض ايران و طرفداران جنبش سبز هم سعي براي راهپيمايي در ٢٥ بهمن
دارند. روزي كه علاوه بر تمام اهداف و توجيه هاي ظاهري و باطني روز
ولنتاين يا همان روز عشاق است كه در ايران هم به رسميت شناخته شده و
بازار گرمي از دوست پسر و دختر ها داره. يعني ممكنه اتفاق خاصي توش
بيفته؟

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۹

و اما عشق

چهل سالگي با بازي محمد رضا فروتن، ليلا حاتمي، عزت الله انتظامي. بر
اساس داستان اول مثنوي. رو دارم ميبينم.
امشب خونه شوهر عمه بوديم.
ميترسم از چهل سالگيم.
شديد دلهره هاي عاشقي در حال تولد، نگاه هاي نشود فاش كسي، جرقه هاي شروع
رابطه، شيطنت، برام جالبه، آروم و سرگرمم ميكرد. اما هيچكدومشون بزرگ
نشدن برام، مرده به دنيا اومدند. چرا؟
عاشقم اما نيستم.
عشق نوجوني تو زمان من هنوز خوبه ازنوع آزاد و خالص و بي دغدغه مثل درخت
گلابي و اول سوته دلان و بده آخر دوتاشون مخلوط با قواعد جدي ديگه زندگي.
اين قواعد وجود ندارن. بايد خوش بود.

چهارشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۹

بودن يا نبودن

گاهي اينقدر زندگي برام سخت ميشه - دردها، بيهوده بودنها،... - كه ميگم
ممكنه مثل يه صفحه سفيد خالي و تهي و بعد حذف بشم، يا اينكه يك موجود
ساديسمي مجبورم ميكنه حتي بعد مرگ هم وجود داشته باشم.

پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۹

دلخنگي

زندونيتم بي قفس.

پنجره اي ديگر : چت!

نرم افزار نيم بوز NIMBUZZ رو دانلود و نصب كرده بودم. براي چت با گوشي
عاليه. گوشيم يه W810 سوني اريكسونه. ميخوام عوضش كنم. تا ٤٠٠ ت براش
كنار گذاشتم، نميتونم صبر كنم عيدي هامو بذارم روش!
بگذرم، ياهو مسنجر كه نشد.
نيم بوز هم كه بعد يه ساعت اومدم آزمايشي با يكي دوست شم ادم كرد، گوشي
كولي بازي در آورد رفت رو ويبره دائم و خاموش شد، ديگه وارد اكانت كه
ميشدم همين حكايت بود. يه اكانت ديگه ساختم رفتم رو اد همينطور شد.
بيخيالش شدم ولي خيلي جالوب بود.

سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۹

امروز و ساختمان

امروز داشتم ميرفتم دفترچه بيمه ام رو عوض كنم تو راه پله مديران و
موسسان ساختمون رو ديدم يه خورده جر و بحث كرديم داشت به جرح و دعوا
ميكشيد. حل شد. يكي نيست بگه تو كه از هر جنبه اي نگاه كني اينكاره نيستي
و غير از تخليه فشار رواني هدفي نداري درست نيست تو عالم همسايگي. بعدش
رفتم كارها رو انجام دادم.
يه ذره هم با خانمم رفتيم مغازه هاي وليعصر زرتشت گشتيم. مونده بودم چي
بناممش امروز گفت اينجوري. اصلا اهل خريد نبودم و بلد نيستم كاش يه دوره
آموزشي بود ميرفتم. آزمايش و خطا هم كه شده بايد شروع كرد.
زندگي يه ذره عاديتر شده و امروز آخر خوبي داشت.

نوشتندگي

به نظرم كسي كه ميخواد وبلاگ شخصي-روزمره بنويسه اگه زياد وبلاگ بخونه
ممكنه دچار يه نوع تقليد و كپي برداري بشه حالا تيكه هايي يا كلن. شايد
هم نه. اما تو مونولوگ يا كوتاه نويسي گاهي خلاقيت رو ميگيره و باعث ايده
گيري بيش از حد ميشه. اما مگه نويسندگي بدون مطالعه زياد ميشه؟ شايد بشه
و اتفاقن بهتر هم باشه.

انسان از گردنكشي تا گيوتين

امروز ختم يكي از فاميلا رفتيم، خيلي وقته عروسي و جشن نرفتم :-(
از خانواده و فاميل دورم علاوه بر اينكه خودم سيستمم رو متفاوت ميدونم يه
توفيق اجباريه خاصه.
حالا كه جاشون خاليه يعني ممكنه دوستان و دنياي دلخواهي داشته باشم يا
ميشم يه صد سال تنهايي؟ (هنوز اين رمان گابريل گارسيا ماركز رو نخوندم و
فقط منظورم اسمشه)
تا اينجاي زندگيم رو اومدم و الان وقت يه تولد دوباره است كه خيلي وقته منتظرشم.
گفتم تولد بعضي ها تو يه دوره هايي مشخص ميرن تو فاز به پوچي معتقد بودن
بعد اعتقادي به يك رابطه زناشويي نداشتن و كسي رو به اين دنيا نمي آريم و
از اين قبيل باورهايي كه بطور فلسفي مثلا بهش رسيدن اما زرشك. نمونه همون
بعضي ها وقتي دارن ميگن ميدوني يه زماني ميرسه كه آدم دلش يه دختر ميخواد
و از اين بدتر ميگن پسر هم بود اشكالي نداره، با كلي توضيح براي هر تغيير
استراتژي. راستي شراگيم هم وبلاگ خوبي داره. برگرديم به بحث آخرش همون من
خوبم، من خوبمه سيد تو عصر يخه داستان.

دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۹

بلاگينگ مستقيم با نرم افزار جي ميل موبايل

نرم افزار GMAIL MOBILE گرفتم.
گوگل كه مستقيم اجازه نداد از گوشيم بگيرم. گفت شما فعلا نه. از يه سايتي
گرفتم خدا كنه هكم نبره.

فشار درس و زندگي

امروز تا الان كه ساعت از ١٤ گذشته تو رختخوابم، بايد برسونمش به ١٦
سومين روز مرخصيمه هيچي نخوندم و همونطور كه معلومه هيچ كار خاصي هم
نميكنم. ميگم چرا جوابمو نميدي؟ ميگه خواب بودمو و سرم درد ميكردو ...
ميگم چرا رك نميگي كه ...
ميگه بهونه نگير. باي.
بد جوري گير كردم.
كاش ميفهميد كه الان بايد خوشحال باشم و بخونم من كه هر كار ميتونستم
ميكردم براي خوشحاليش اما اون دريغ از ... كاش ميشد گفت ولش كن بيخيال
...

یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۹

پنجره گوشي موبايل

امروز رفتم خط تلفن رو به نامم بزنم بتونم ADSL بگيرم، اونيكه خونه رو
ازش گرفتم آدم خوبيه. مي خواستم برم دفترچه بيمه ام رو تمديد كنم.
حكايتيه طولاني. جور نشد.
بايد براي دوستي يه گوشي لمسي بگيرم قيمت در حد ٣٠٠ ت امكانات در حد ٦٠٠
ت. سخته نه. ميگن ويواز سوني اريكسون، خيلي شلوغش كردن اينترنت كه اومد
تحقيق ميكنم.
از باغ كودكي و جوي روياها افتاديم تو آپارتمان و پشت كامپيوتر و الانم
كه سهممون شده صفحه اي كمتر از ٢ اينچ با ١٢-١٠ تا دكمه براي ادامه لايف
و شايد لاو.

آتيش داري؟

غير از مسائل عشق زميني و هوايي گزارشهايي واقعي از زندگيم هم براي
بعدهاي خودم جالبه.
خونه اي گرفتم با وام بانكي كوي مهران خ اباذر ... و يه سي يلو كه با هم
كنار مي آييم. محله جالبيه ولي احساس غريبي ميكنم توش. محله هاي گرگان،
نظام آباد، خواجه نظام، سرباز، زندگي كردم. بعلاوه زندگي دانشجويي
حافظ-جمهوري و م وليعصر. دركل ترجيح ميدم يه جايي اطراف وليعصر شريعتي
بالاتر از همت شناور باشم. پس اي شمشير ها دريابيد مرا.
درس خوندن عجيب آدم رو افسرده ميكنه و به سمت فعاليتهاي جانبي و فرا
جانبي سوق ميده. گلوم تو هواي سرد خشك شده بود، براي اولين بار ٢٠ روزي
بود سيگار نكشيده بودم. مهم سينه ايست كه بي تو مي سوزد ...
كبريت دخترك كبريت فروش نم كشيده و حتي يه لحظه خوشبختي رو هم نميتونه
تخيل كنه. آتيش داري؟

شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

مانيفست

اما اينجا خوبه براي بيان چس ناله ها و زخمهايي كه روح رو آهسته در انزوا
ميخورد و ميتراشد.
با توجه به اينكه با گوشي تايپ و ارسال ميكنم، جملات سليسي هم نمي نويسم
فهمش سخته معنا. نميدونم چرا حس راحتتر و آزادتري دارم نسبت به وبلاگ
نويسي از طريق پي سي يا لب تاپ. اينجا مهم نيست كه بي تعادلي هاي روحي و
روانيم ديده شه. هر چند دوست ندارم زندگي خصوصيم لو بره براي آدمهاي
زندگي حقيقيم. بقول بلوطك يه جنده فرضت نكنند.
اينجا تلفيقي از حرف زدنم با كسيه كه با اس هر چي دلت ميخواد بهش ميگي
بعلاوه يه خاطره نويسي امن و ماندگار.
از وضعيت جسمي فيزيكي، روحي شيميي، كاري خانوادگي، اجتماعي سياسي، آشكارو
نهاني، ...
در كل يه زندوني بي ملاقاتي كاغذهايي با نوشته هاي در هم رو از اين دريچه
آزاد ميكنه.
تا چه پيش آيد.

شروع از نوعي ديگر

موبايل بلاگينگ!
فارسيش چي ميشه؟
خيلي خوب شد پيداش كردم.