سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۹

انسان از گردنكشي تا گيوتين

امروز ختم يكي از فاميلا رفتيم، خيلي وقته عروسي و جشن نرفتم :-(
از خانواده و فاميل دورم علاوه بر اينكه خودم سيستمم رو متفاوت ميدونم يه
توفيق اجباريه خاصه.
حالا كه جاشون خاليه يعني ممكنه دوستان و دنياي دلخواهي داشته باشم يا
ميشم يه صد سال تنهايي؟ (هنوز اين رمان گابريل گارسيا ماركز رو نخوندم و
فقط منظورم اسمشه)
تا اينجاي زندگيم رو اومدم و الان وقت يه تولد دوباره است كه خيلي وقته منتظرشم.
گفتم تولد بعضي ها تو يه دوره هايي مشخص ميرن تو فاز به پوچي معتقد بودن
بعد اعتقادي به يك رابطه زناشويي نداشتن و كسي رو به اين دنيا نمي آريم و
از اين قبيل باورهايي كه بطور فلسفي مثلا بهش رسيدن اما زرشك. نمونه همون
بعضي ها وقتي دارن ميگن ميدوني يه زماني ميرسه كه آدم دلش يه دختر ميخواد
و از اين بدتر ميگن پسر هم بود اشكالي نداره، با كلي توضيح براي هر تغيير
استراتژي. راستي شراگيم هم وبلاگ خوبي داره. برگرديم به بحث آخرش همون من
خوبم، من خوبمه سيد تو عصر يخه داستان.

هیچ نظری موجود نیست: