شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۹

روح

حداقل چيزايي كه اينجا مينويسم ممكنه بدرد روانشناس بخوره، خاطرتي كه
هميشه در ذهن و حافظه ضعيف انسان ميمونه حتما مهمه.
كه براي من از ناراحت كننده ها و لحظات سنگين و طولاني زندگيه.
يه بار يه كفش نو خريده بودن برام دبيرستان. كلا بعد يه مدت طولاني لباس
نوهامو ميپوشم، ذوق و شوقش توم خيلي دورها مرده، نميدونم كي.
زود رسيدم، يه گوشه وايستادم تقريبا يه كنج قايم شدم، غير عمدي. دوست هم
ميزيم هم زود ميومد گفت چرا اينجا وايستادي. يكي از لحظه هاييه كه هنوز
برام تموم نشده.

هیچ نظری موجود نیست: