شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۰

ظهر دلتنگي شلوغ عيد

الان تو خونه جيرفت نشستيم خانواده ك.ر. و ن.ا. مهمونمونن. ا نموند، رفت
خونه خالش. دعواي جزئي درست شد، بهونه كرد، حوصله مهمونا رو نداشت يا
هرچي. تنهام. در حد احترام و مهمونداري حرفهاي رسمي و خسته كننده داريم.
بچه ام؟ تو شهر خودم هم همينه. ع٣ هم تو خودشه ولي دمش گرم همه چيزو
رعايت ميكنه. گير دادن به ع١ و چاقي.
شايد شب بريم بيرون دسته جمعي.
غريبي سخت مو ره دلگير داره. بودن ا آرومم ميكنه. چرا؟

هیچ نظری موجود نیست: