چهارشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۹

در تنگ ، در خيال

هر كار ميكنم به در بسته ميخورم، از استرس و عجله است.
كارها به صبر بر آيد و مستعجل به سر در آيد.
منتظرم دفتر خدمت الكترونيك شهرداري بازشه... از اينجا اينترنت قطع شد،
نرم افزار قفل شد رو پيغامش ولي الان كه ١٢ ساعت گذشته و ميخوام بخوابم
ميبينم كه جيميل موبايل گوگل سيوش كرده برام.
شهرداري يه چيز بديهي رو نميفهمه، من عوارض ماشينم پرداخت شده.
امروز دوباره از دلخوشي اينروزام تنها شدم. خيلي خودخواهم يا خيلي محتاج.
احساس بدبختي خاصي ميكنم. خيالات جالبي كه تمثيلي از حقيقت وجود خودمه
دارم براي نجات يكي ديگه. مثل نجات يه بچه و عروسكش از حمله گرگها.

هیچ نظری موجود نیست: