شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۹

فردا

جونم بگه كه چند وقتيه آرزوي مرگ يا يه استراحت طولاني از زنده بودن
ميخوام، سختي كار نسبت به توان جسمي يا ذهني، نا اميدي نسبت به آينده و
پيشرفت، نداشتن روابط موفق در هيچ زمينه اي، زندگي مشترك، دوستان، هر دو
خانواده، همكارام، همسايه، فاميل، مردم عادي، دولت و سيستم اداريش، ...
حق دارم؟ مشكل از هر كي و هر چي و هر جاست فرقي نميكنه، فلسفي، عشقي،
عاطفي، مالي، آزادي، رواني، جسمي ... هر جور حساب كني قاچاقي زنده ام.
ميدوني اين خودزني ها برا چيه؟ چون فردا بايد مدارك مفاصا حساب رو ببرم
شهرداري بدهي و پلاكمو اصلاح كنن خبر مرگشون ولي علاوه بر شلوغي رئيس و
معاون درگير وضعي بوجود آوردن كه بيرون رفتن عذابه، پاسدار شعبه ها هم كه
علاوه بر ناز كشي و منتي در حد رئيس بايد جيبشون رو پر كني. تف به گور
اين پول و هرم نيازهاي انساني مازلو.

هیچ نظری موجود نیست: